حکایت های کوتاهی از مولانا
خواندن نامه عاشقانه در نزد معشوق
حكایت خواندن نامه عاشقانه در نزد معشوق، حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا،حكایت خیاط دزد، حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، خیاط دزد،حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، دباغ در بازار عطر فروشان، حكایت دباغ در بازار عطر فروشان،
بازدید : 129
حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت مرد گِلْ خوار
مردی كه به گل خوردن عادت داشت به یك بقالی رفت تا قند سفید بخرد. بقال مرد دغل كاری بود. به جای سنگ، گل در ترازو گذاشت تا سبك تر باشد و به مشتری گفت: سنگ ترازوی من از گل است. آیا قبول می كنی؟
مرد گل خوار با خود گفت : چه بهتر!. گل میوه دل من است.
به بقال گفت: مهم نیست، بكش.
بقال گل را در كفّه ترازو گذاشت و شروع كرد به شكستن قند، چون تیشه نداشت و با دست قند را می شكست، به ظاهر كار را طول داد و پشتش به گل خوار بود، گلخوار ترسان ترسان و تندتند از گل ترازو می خورد و می ترسید كه بقال او را ببیند، بقال متوجه دزدی گل خوار از گل ترازو شده بود ولی چنان نشان می داد كه ندیده است و با خود می گفت: ای گل خوار بیشتر بدزد، هرچه بیشتر بدزدی به نفع من است. چون تو ظاهراً از گل من می دزدی ولی داری از پهلوی خودت می خوری. تو از فرط خری از من می ترسی، ولی من می ترسم كه تو كمتر بخوری. وقتی قند را وزن كنیم می فهمی كه چه كسی احمق و چه كسی عاقل است.مثل مرغی كه به دانه دل خوش میكند ولی همین دانه او را به كام مرگ می كشاند.
مثنوی معنوی
حکایت های کوتاهی از مولانا,حکایت آموزنده,حکایت های کوتاه,حکایت های آموزنده,حکایت های آموزنده از مولوی,حکایت هایی از مولانا
حکایت های کوتاهی از مولانا، حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا
حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت تشنه صدای آب
آب در گودالی عمیق در جریان بود و مردی تشنه از درخت گردو بالا رفت و درخت را تكان می داد. گردوها در آب می افتاد و همراه صدای زیبای آب حباب هایی روی آب پدید می آمد، مرد تشنه از شنیدن صدا و دیدن حباب لذت می برد. مردی كه خود را عاقل می پنداشت از آنجا می گذشت به مرد تشنه گفت : چه كار می كنی؟
مرد گفت: تشنه صدای آبم.
عاقل گفت: گردو گرم است و عطش می آورد. در ثانی، گردوها درگودال آب می ریزد و تو دستت به گردوها نمی رسد. تا تو از درخت پایین بیایی آب گردوها را می برد.
تشنه گفت: من نمی خواهم گردو جمع كنم. من از صدای آب و زیبایی حباب لذت می برم. مرد تشنه در این جهان چه كاری دارد؟ جز اینكه دائم دور حوض آب بچرخد، مانند حاجیان كه در مكه دور كعبه می گردند.
شرح داستان:این داستان سمبولیك است. آب رمز عالم الهی و صدای آب رمز الحان موسیقی است. مرد تشنه، رمز عارف است كه از بالای درخت آگاهی به جهان نگاه می كند و در اشیا لذت مادی نمی بیند. بلكه از همه چیز صدای خدا را می شنود. مولوی تشنگی و طلب را بزرگترین عامل برای رسیدن به حقیقت می داند.
مثنوی معنوی
حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا
حکایت های کوتاهی از مولانا، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت تشنه صدای آب، حكایت کوتاه تشنه صدای آب
هیجان عاملی پنهانی در درون نوجوان است كه تخلیه آن سلامت و بهداشت روحی و جسمی او را تامین میكند. دویدن، خندیدن، جیغ زدن، جست و خیز و شوخی با همسالان در یك فضای بسته و امن به دور از بایدها و نبایدها و حضور مقررات، به شادابی و سرحالی نوجوانان در طول روز و آرام و قرار او در كلاس درس بسیار كمك میكند. شادی و آرامش مكمل یكدیگرند كه در دو مرحله رخ میدهد ابتدا برانگیختن شادی سپس آرامش عمیق.
در باغی چشمه ای بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه ای دردمند، بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می كرد. ناگهان، خشتی از دیوار كند و در چشمه افكند. صدای آب، مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد، آب در نظرش، شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می برد كه تند تند خشتها را می كند و در آب می افكند.
آب فریاد زد: های، چرا خشت می زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایدهای می بری؟
حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت تشنه بر سر دیوار، تشنه بر سر دیوار،
ثبت نام سه دوره ضمن خدمت فرهنگیان
مهلت ثبت نام تا 11 بهمن
این دوره ها 13 بهمن در سامانه ضمن خدمت ثبت خواهند شد
تولید محتوای الکترونیکی 48 ساعت (تخصصی) با کد 92002414
کسب و کار نوآورانه (استارت آپ) 24 ساعت (تخصصی) با کد 99506728
مهارتهای حرفه ای کار با رایانه 22 ساعت (عمومی) با کد 92003079
برای ثبت نام هر دوره روی تصویر آن دوره کلیک کنید
حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پوستین كهنه در دربار
ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان كرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می رفت و به آنها نگاه می كرد و از بدبختی و فقر خود یاد می آورد و سپس به دربار می رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می بست. درباریان حسود كه به او بدبین بودند خیال كردند كه ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان كرده و به هیچ كس نشان نمی دهد. به شاه خبر دادند كه ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می كند.
حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، حكایت پوستین كهنه در دربار، حكایت پوستین كهنه
حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پیر و پزشک
پیرمردی، پیش پزشك رفت و گفت: حافظه ام ضعیف شده است.
پزشك گفت: به علتِ پیری است.
پیر: چشمهایم هم خوب نمی بیند.
پزشك: ای پیر كُهن، علت آن پیری است.
پیر: پشتم خیلی درد می كند.
پزشك: ای پیرمرد لاغر این هم از پیری است.
حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا
حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی، حکایت هایی از مولانا، پیر و پزشک، حكایت پیر و پزشک،